مگر زندگی چیزی جز طنز تلخ تکرار است؟
زمان می گذرد و جمعه می رسد
کاش می شد زمان را مُرد
کاش می شد مُرد و زندگی کرد
- ۰ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۱۱
مگر زندگی چیزی جز طنز تلخ تکرار است؟
زمان می گذرد و جمعه می رسد
کاش می شد زمان را مُرد
کاش می شد مُرد و زندگی کرد
این نامهی ننوشته اگر پست شود
مردی که نرفته است برمیگردد
پشت بام
سکوت خوبی است
سینه ای از درد نفس می کشد
بنان می خواند
به ماه نگاه می کنم
تو هم اگر نگاه کنی هیچ اتفاقی نمی افتد
گاهی که در اتاقم روی تخت دراز کشیده ام
شخصی به پشت بام می رود
سیگار می کشد و باز می گردد
اما به یاد بیاور
آن روز سرد زمستانی
در آن مکان که هیچکس نبود
یادت هست؟
یادت هست هر دو می خندیدیم برآنچه که بر ما گذشته بود
از اعماق وجودمان می خندیدیم و هر دو می دانستیم چه به سرمان آمده و خواهد آمد
تو هم حرکت آرام پاکی را در لوله هایی که در زیر حجم باریکی از گَچِ نَم زده قرار داشت دیده ای
من هم دیدم
و برای همین بود که با خنده، زار می زدیم
پنجمین شبانه روزی است که نخوابیده ام
فکر ها بیشتر و بیشتر
مغزم در حالت انفجار است
با او چه کنم؟
اگر گذشته ات را در حال نمی بینی، احساس خوبی داری
اگر فکر کردنت در روز بیشتر از 2-3 ساعت نیست، احساس خوبی داری
خوشحال باش
احساس خوب و نه زندگی خوب
زندگی هرگز خوب نبوده و نخواهد بود
پرسید آینده ات را چگونه می بینی؟
گفتم:مانند گذشته
هرطور که فکر می کنم جوابی جز نیستی پاسخم را نمی دهد
الله اکبر
همه مرا پس می زنند
الله اکبر
می خندم
الله اکبر از این خنده