Waited for enough time but again
جمعه, ۱۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۰۸ ب.ظ
اکنون به زمستان 98 بازگشتهام
جایی که سردترین مکان بود
اما نه برای من
به سختی سرم را بالا آوردم و رو به دوربین نگاه کردم
انگار که از محکوم به اعدامی، چند دقیقه پیش از مرگ عکس بگیرند
دستی، لبانم را به بالا برد و به حالت خنده درآورد(اکنون لبخند میزنم)
عکاس دکمه را فشار داده بود
سپس گریختم
آرام قدم زدم اما گریختم
بدون خداحافظی
می دانی چرا اینها را گفتم؟
چون آرزو میکنم به همان روزها بازگردم
آن روز دردی بود، به نسبتی ساختگی و نسبتی حقیقی
اما هرچه که بود دردِ بیدرمان نبود
- ۰۰/۰۴/۱۱