خوب امشب چهارمین شب است
چهارمین شب که حتی برای دقیقه ای خواب نداشته ام
پس مطالب را زیاد جدی نگیر
گاهی خودم هم تعجب می کنم که چگونه راه میروم؟ چگونه کار می کنم؟
بعد یادم می آید که من زنده نیستم
- ۰ نظر
- ۲۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۵۳
خوب امشب چهارمین شب است
چهارمین شب که حتی برای دقیقه ای خواب نداشته ام
پس مطالب را زیاد جدی نگیر
گاهی خودم هم تعجب می کنم که چگونه راه میروم؟ چگونه کار می کنم؟
بعد یادم می آید که من زنده نیستم
چرا این بشر توانایی انجام ندارد؟
چرا از همین ارتفاع نمی شود؟
مطمئنم که زنده نمی مانم
اما نمی توانم
من همیشه بگونه دیگری به مرگ فکر کرده ام
L'enfant sauvage experience one thing and that's only pain but will he hold on and kill this low lands?
He saw flying whales in the sky
And is that the gift of guilt?
همین الان
قصد داشتم خودم را از تراس به پائین پرت کنم
دستانم سرد شد
استرس
ترسیدم
اما نه از مرگ
از اینکه نمیرم و من بمانم و قطع نخاعی از گردن به پائین
دیشب از گوشی ام دور بودم
خیلی دور
صبح نگاهش کردم
پیامی دریافت شده بود
"کمی بخواب"
اما من می دانم، می دانم که او حال خوبی نداشته است
می خواسته با کسی صحبت کند
من را انتخاب کرده بود
در خودم مچاله شدم
چرا به گوشی توجه نکرده بودم؟
آخر من می دانم، زمانی که لبریزی باید صحبت کنی
اما کسی نبوده است، مانند من که هیچوقت کسی نبوده است
دروغ نمی گویم
عمیقا در خودم مچاله میشوم وقتی می بینم کسی احساس مرا تجربه می کند
حالم از خودم
آدمها
تو
همه چیز
بهم می خورد
جدی نگیر، حالم مثل همیشه است