صبح شده است
یا هنوز زنده ام
یا نمی دانم که مرده ام
- ۰ نظر
- ۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۸:۴۱
امشب با تمام وجودم، از اعماق قلبم، آروزی مرگم را می کنم
آروز می کنم دیگر صبح را نبینم
اما می ترسم که باز هم خوابم نبرد
نمی دانم
شاید روزی این سنگینی را زمین بگذارم
یعنی بتوانم که زمین بگذارم
اما می دانم که آن روز دیگر دیر است
من مرگ را نفس می کشم، این نامش زندگی نیست
اما من زندگی خوبی دارم
زندگی که موسیقی سراسر آن را احاطه کرده باشد قطعا خوب است
اما حقیقتا راه نجاتی نیست
به سوی محل کار
موسیقی گوش می دادم و پیاده می آمدم
روز بدون خودرو
خدای من، چقدر محیط زیست را دوست دارم
درختان سبز را ببین
نسیم ملایم را حس کن
چه زندگی خوبی دارم
همه چیز عالی است
اینها را می گفتم و به تمسخر به خودم می خندیدم
ناگهان
از همه شما ها متنفرم
این را به عابرین گفتم
بعد شروع کردم اسم خواندن:جناب گیلمور شما نه، برادران دوپلانتیه شما هم نه، هنس زیمر هم نه، کرک همت هم نه، نیک میسن هم نه، کلینت منسل هم نه، برادران کاوانا هم نه و...
همینطور ادامه دادم
نیم ساعت بعد به محل کار رسیدم
هنوز یک دهم اسامی را هم نام نبرده بودم
فکر می کنم بیشتر از آنکه متنفر باشم، دوست می دارم
آن دو می گویند هیچکس از تو آرام تر و بی آزار تر نیست
لبخند می زنم
در ذهنم:شاید باید آزار می دادم تا عادی می بودم
اینکه این کار تا کی قرار است ادامه داشته باشد را نمی دانم
اما می دانم که ظهور می تواند حاصل یک حضور باشد
صبر کن
شاید این را هم نمی دانم
لعنت
لعنت به این قرص ها
یکی از عوارضشان خشکی دهان است
انقدر دهانم خشک می شود که گاهی می خواهم روغن خودرو داخل دهانم بریزم
لعنت به این قرص ها که خوردنشان یکجور بدبختی و است و نخوردنشان یکجور
اما زندگی ام دیگر یک تراژدی خنده دار نیست
یک کمدی است که تا ابد باید برای آن گریست
کاش می توانستم بیشتر از یک موسیقی با او صحبت کنم
اگرچه حرفهایم را در اولین ارسالی گفته ام
اما می ترسیدم
می ترسیدم که آن قطعه را درک نکند
و نکرد