اینکه دیگر به شخصی کشش و علاقهای ندارم یا اگر هم داشته باشم در زمان کوتاهی پروندهاش را می بندم، هم برایم ترسناک است و هم آرامش بخش
- ۰ نظر
- ۳۰ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۴۴
اینکه دیگر به شخصی کشش و علاقهای ندارم یا اگر هم داشته باشم در زمان کوتاهی پروندهاش را می بندم، هم برایم ترسناک است و هم آرامش بخش
اینجا به آنجا نزدیک است و وانمود می کنم که برایم مهم نیست
نه
حقیقتا برایم مهم نیست
یک جمعه دیگر آمده و انگار فیلمی را که بیشمار دفعه دیدهام، مجددا به تماشایش نشستهام
اُکتُبر
نمی دانستم این ماه، ماه جان کندنم است
بعد ها که بانوی غول پیکر آسمان سقوط کرد، کاملا متوجه آن شدم
سالهاست که همه چیز به اعداد و ارقام تبدیل شدهاند
کاملا دیوانه شدهام
هیتلر به همان مقدار قربانی بود که نیچه
همان مقدار بی گناه
حتی اگر کل جوامع بشری را به قتل می رساند
هر بار که به عکست نگاه می کنم، لبخند می زنم
نمی دانم چرا
شاید چون فقط همان یک عکس برایم باقی مانده
واقعا دیگر توانایی نوشتن را هم ندارم
همه چیز تاریک است
همه چیز فجیع است
همه چیز معدوم است
و متاسفانه چند ساعت دیگر همه چیز تکرار می شود
دست های سیمانی را که به یاد داری؟
بی محابا چنگ زدن را چطور؟
کوچه خالی را چطور؟
بریدگی زیر چانه را چطور؟
درد شبیه به تکیلا را چطور؟
... چطور؟
بر روی نیمکتی
در تراس محل کار
نشسته ام و با تیرسن مغموم صحبت می کنم
گاهی سکوت می کنیم
گاهی از ناراحتی
گاهی از خنده
دو دختر بچه هم آن پائین درگیر بازیای جدی هستند
می گویم جناب تیرسن، نمی شود جدیت آنها را در حال خوب داشته باشیم؟
می گوید:زمانش گذشته، از آن زمان به بعد غم است و غم است و غم
متشکرم
چنان هوا را بسته اند که عزیمت بی خدا ممکن نیست
همانند مغز تاریکی که روزنه ای در قلبش هست
اما زرتشت به قدیس پیر چه گفت؟
به دنبال جای پارکی بودم که لحظاتی بنشینم و نخی خودم را بِکِشم
جایی پیدا شد اما باید دوبل پارک می کردم
نگاهی به خودم انداختم
خندیدم
راه افتادم و به سوی خانه رفتم
راستش حوصله پارک کردن را هم نداشتم