عصیانی که اضمحلال سرانجامش نباشد، کم از دریوزگی
- ۰ نظر
- ۰۳ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۳۳
عصیانی که اضمحلال سرانجامش نباشد، کم از دریوزگی
زوال تدریجی مغزم را کاملا می فهمم
از اینجا تا جنون راهی نیست
به اندازه فاصله حافظه تا گوشم
چشمان بی حالم در کاسه خون افتاده
بجز آن 17دقیقه دو شب پیش، 9 شبانه روز است که نخوابیده ام
اگر می خواهی مرا بمیرانی خوب بمیران
این عذاب دادن ها برای چیست؟
هیچ چیز تازه ای برای گفتن ندارم
هر چه بگویم تکرار مکررات است
هر چه در آینده دور هم بگویم همان
فقط احساس سنگینی می کنم
سیگار بدون پُک زدن هم خواهد سوخت
مگر زندگی چیزی جز طنز تلخ تکرار است؟
زمان می گذرد و جمعه می رسد
کاش می شد زمان را مُرد
کاش می شد مُرد و زندگی کرد
این نامهی ننوشته اگر پست شود
مردی که نرفته است برمیگردد
پشت بام
سکوت خوبی است
سینه ای از درد نفس می کشد
بنان می خواند
به ماه نگاه می کنم
تو هم اگر نگاه کنی هیچ اتفاقی نمی افتد
گاهی که در اتاقم روی تخت دراز کشیده ام
شخصی به پشت بام می رود
سیگار می کشد و باز می گردد