نخند عزیز
من نابود می شوم
- ۰ نظر
- ۲۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۱۸
L'enfant sauvage experience one thing and that's only pain but will he hold on and kill this low lands?
He saw flying whales in the sky
And is that the gift of guilt?
همین الان
قصد داشتم خودم را از تراس به پائین پرت کنم
دستانم سرد شد
استرس
ترسیدم
اما نه از مرگ
از اینکه نمیرم و من بمانم و قطع نخاعی از گردن به پائین
دیشب از گوشی ام دور بودم
خیلی دور
صبح نگاهش کردم
پیامی دریافت شده بود
"کمی بخواب"
اما من می دانم، می دانم که او حال خوبی نداشته است
می خواسته با کسی صحبت کند
من را انتخاب کرده بود
در خودم مچاله شدم
چرا به گوشی توجه نکرده بودم؟
آخر من می دانم، زمانی که لبریزی باید صحبت کنی
اما کسی نبوده است، مانند من که هیچوقت کسی نبوده است
دروغ نمی گویم
عمیقا در خودم مچاله میشوم وقتی می بینم کسی احساس مرا تجربه می کند
حالم از خودم
آدمها
تو
همه چیز
بهم می خورد
جدی نگیر، حالم مثل همیشه است
امشب با تمام وجودم، از اعماق قلبم، آروزی مرگم را می کنم
آروز می کنم دیگر صبح را نبینم
اما می ترسم که باز هم خوابم نبرد
نمی دانم
شاید روزی این سنگینی را زمین بگذارم
یعنی بتوانم که زمین بگذارم
اما می دانم که آن روز دیگر دیر است
من مرگ را نفس می کشم، این نامش زندگی نیست
اما من زندگی خوبی دارم
زندگی که موسیقی سراسر آن را احاطه کرده باشد قطعا خوب است
اما حقیقتا راه نجاتی نیست
به سوی محل کار
موسیقی گوش می دادم و پیاده می آمدم
روز بدون خودرو
خدای من، چقدر محیط زیست را دوست دارم
درختان سبز را ببین
نسیم ملایم را حس کن
چه زندگی خوبی دارم
همه چیز عالی است
اینها را می گفتم و به تمسخر به خودم می خندیدم
ناگهان
از همه شما ها متنفرم
این را به عابرین گفتم
بعد شروع کردم اسم خواندن:جناب گیلمور شما نه، برادران دوپلانتیه شما هم نه، هنس زیمر هم نه، کرک همت هم نه، نیک میسن هم نه، کلینت منسل هم نه، برادران کاوانا هم نه و...
همینطور ادامه دادم
نیم ساعت بعد به محل کار رسیدم
هنوز یک دهم اسامی را هم نام نبرده بودم
فکر می کنم بیشتر از آنکه متنفر باشم، دوست می دارم